پنج شنبه ها
می گفت :پنج شنبه ها روزهای خوشحالی ما بود
پنج شنبه ها برای ما خیلی متفاوت تر از روزهای دیگر بود
آخر روزهای پنج شنبه دم دم های غروب ، مادرم بقول خودش از سر خاک می آمد و تا به خانه می رسید از زیر چادر گل گلی اش کیف دسته دار ساده اش را بیرون می آورد و کلی خوراکی از آن بیرون می ریخت
کیک ، بیسکویت ، شکلات ، خرما، میوه و...
و ما بچه ها خوشحال دوره اش می کردیم...
آنروزها من زیاد معنی سرخاک را نمیدانستم ولی بعدها که کمی بزرگتر شدم فهمیدم اینها همان خیراتهای مردم بر سر مزار مرده هایشان بود....
آری پنج شنبه ها برای ما متفاوت بود...روزهایی که زنده ها برای مرده هایشان خیرات می دادند هرچند من نظرم این است که نه...
این مرده ها هستند که به زندگان خیرات می دهند آخر هر جوری هم که فکر کنی بالاخره به اینجا می رسی که مسبب آنهمه خیرات همان اموات هستند...
الهی نور به قبر همه آنها ببارد...
و به سر مزار مادرم هم...
بالاخره مادر من هم الان شده مسبب خیرات من...
آخر سالهای سال است مادرم به رحمت خدا رفته است و من هم حداقل بیاد آنروزهای مادرم هم که شده خیرات نذر می کنم...
شاید روزهای پنج شنبه برای کسان دیگری هم باعث دلخوشی شود...
بالاخره زندگیها متفاوت است و افکارها متفاوت...
نگاه من هم از کودکی به پنج شنبه ها این شکلی است...
آخی...
الهی نور به قبر همه شان ببارد...
همه آنها...همه مردگان آرمیده در زیر خاک...
علی مومنی
الهی آمین .....