شاعر و ترانه سرا

:اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای(دهستان ساحلی اسکندری)

:اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای(دهستان ساحلی اسکندری)

شاعر  و  ترانه سرا

از اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای ( دهستان ساحلی اسکندری )

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۲ اسفند ۰۱، ۲۱:۵۲ - رامین خادمی زهکلوت
    سلام
نویسندگان

۱۰۱ مطلب توسط «علی مومنی» ثبت شده است

یادش بخیر... 
زمستان بود و برفی سخت و سنگین
 و ما بودیم و یک جمعیت شلوغ و خانه هایمان با درهای شکسته چوبی 
و پدر و مادرمان که تا نصف شب قصه هایی می گفتند که حقیقت نداشتند و ما هم دلخوش به آن قصه های شیرین و دوست داشتنی... 
در آن دوران زمستانهای سردی که عصرهایش بوی دود و هیزم و آتش از هر خانه ای به آسمان بلند می شد و بعد هم با دستان مهربان مادر،  باز هم در زیر کرسی های گرم، منتظر شب نشینی های دور همی... 
و گاهگاهی هم که روی کرسی می نشستیم و با واکنش پدر و مادرمان مواجه می شدیم که... هی کرسی را نشگنی... 
باز هم صبح زود زمستان، در میان برف و بوران به مدرسه می رفتیم و عصرهای سرد زمستان به خانه بر می گشتیم و باز هم می خزیدیم در زیر کرسی گرم... 
و بعد هم صدای قل قل سماور و معجزه طعم چای مادر
دورانی بود که زندگی با پوست و گوشتمان قابل لمس بود... ترکیبی از مهربانی ها و شادیها و دلسوزیها و صمیمیت های پایدار... 
زندگی هایمان مقدس بود در خانه پدری... جایی که بدون احساس تلخ گذر زمان کودکی کردیم و درس خواندیم و بزرگ شدیم
اما چه فایده با شتابی مضحک و بیفایده به دهه میانسالی عمرمان وارد شدیم و انگار دلخوشی هایمان را در همان خانه های قدیمی پدری و در لابلای درهای چوبی و پنجره های شکسته و دیوارهای کاهگلی جا گذاشتیم
و اما اینک رو دست خورده ایم از پیشرفت و فناوری و تمام روزها و شبهایمان مثل هم شده در این چرخش پرگار روزگار ناجوانمرد... 
خانه هایمان هم عوض شد
پدر و مادرهایمان هم اکثرا رفتند و آسمانی شدند... 
مفهوم خانه هایمان هم کاملا عوض شد و خزیدیم در اطاقهای اختصاصی، در تلاقی وسایلی مثل مبل و بوفه و ال سی دی و لوستر و زرق و برق الکی بی مصرف... در حالی که دیگر جایی نیز برای تنفس روحمان تعیین نشد و خانه هایمان مجمع الجزایری شد که هر کداممان در جزیره تنهایی خویش  ،  بی آنکه کاری به دیگری داشته باشیم سر در لاک خودمان یا گوشی هایمان فرو بردیم و در انتظار شب و ساعت خواب منتظر ماندیم ، خوابی که حتی زمانش هم مشخص نیست
می دانید ما فقط خانه های قدیمی مان را از دست ندادیم ما خود زندگی و اصالتمان را از دست دادیم
و تا بقچه زندگی را باز نکرده، در همان سالهای کودکی، همان بقچه زندگی مان را جا گذاشتیم و نتوانستیم تا امروز کوله بارش کنیم
و آنچه که امروز در امتداد روزگار بر شانه هایمان سنگینی می کند نه زندگی است که معجون غریبی است از تقلای زنده ماندن و ترکیبی از انبوه رنجها،  دردها و حسرتها... 
و دردناکتر از همه این واقعیت تلخ است که نسل بعد از ما شاید دیگر هیچ تصویری از آن روزگاران را نداشته باشد... 
poet. ali. moameni  اینستا  

علی مومنی
💠💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۴ ، ۱۳:۲۶
علی مومنی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۴ ، ۱۳:۲۲
علی مومنی

یاده خیر اولسون گچن گون نریمیز
یاده خیر اولسون قدیم  ، اولریمیز
یاده خیر اولسون قدیم حایاط لاره
دنیاها دگرده بیر ساعات لاره
چینه لره دوزرده لر کاه گل دن
بویلاره آلچاق اولارده، تا بلدن

قونشه چینه دن  ، قونشویه گوررده
اوچوخ چینه دن، گدرده گلرده
تزه چورک قونشوسونا وررده
قدیم لر...
چینه دن گدیپ گلمک  ، الردیلر
نه قدر گدیپ گلمگه  ، سورده لر
سحر لر کوچیه ،  سو سپرده لر
داوارلار  کوچه لر ده، ملر ده لر
داملارا چوخ وقت سوواخ چکرده لر
نه قدر قورود داملارا سررده لر
قدیم بیر یاوان چورک  تاپارده لار
اونه قونشه لارونان بولرده لر
چینه لر اوچوق اما اورک لر آباد
آداملارون اورک لره، شاد شاد
سورفادا اگر یاوان چورک ده ییرده لر
اورک تهین نن دیرده لر گولرده لر

تا بورگون بو چینه لر گتده لر باشا
اورک لر دونده لر، بیر قارا داشا
حیاط لار یواش یواش بولوشده لر
قارداش لار آرام آرام گیریشده لر
مهر و وفالار، اورک دن دوشده لر
گتمک گلمک لر،  بوتون یقیشده لر
او چامور چینه لر  تامام، اوشده لر

کند آباد اولده اما  ،  آداملوخ اوچده
آداملوخ  ،  سر و صداسه داها دوشده

او گون نر دن فقط قالده  خاطره
او اولر دن ، قالده  سینیخ پنجره
یواش یواش قونشه لار یاد دان چیخده
اورک لر دونده،  اعتقاد دان چیخده
خبر آلماده لار قونشه حالون نان
فقط اوتورده لار  ،  دانوشدولار دالون نان
قونشه، قونشه الین نن چیخده فریادا
بیره بیره آبروسونا ورده لر بادا
قونشه داها قونشوسونا باخماده
حتی قوم و خویشه یادا سالماده
سلام علیک جوابونا  ، آلماده
اوشاخ بیوگه ، حرمت ساخلاماده
خلق  اوزونه بیره قاپه آچماده
آجون نان اولنه بیره باخماده
بیره اورگه، بیرینه یانماده
هچ کس داها اوز حقینده قالماده
خداوندین نظر ده دولانده
بیر لیوان سویوده انگار  ، جالانده
آداملوخ که  قیچ آلتوندا ازیلده
بوجور اولده برکت لر کسیلده
علی مومنی تیرماه ۱۴۰۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۴۰
علی مومنی

باز دیدم کنار حوض
مادر پیرم ، نشسته بود
همان حوض قدیمی که
لبه هایش شکسته بود
دیدم که باز مادرم
با طشتی پر از لباس چرک
با درد مزمن کمری
 که با چادرش بسته بود
موهای سـپیدش
تمیز بود و برق می زد
برف پیری 
بر سرش نشسته بود
توی این سالهای آخر
چهره اش چقدر
 فرتوت و شکسته بود
در چهره مادرم گویا
درد مبهمی هویدا بود
درد جانسوز مادرم
از چین صورتش پیدا بود
آه بیچاره مادر پیرم
 به لباسهای نشسته چنگ می زد
چهره اش تکیده بود از غم
 داشت غمش به دلم شرنگ می زد
همه را شست و حیاط را نیز
مثل دسته گل جارو کرد
با اینهمه تلاش بی وقفه
نه چین به صورت  و 
نه خمی به ابرو کرد

و آمد مادرم با دستهایی
که بسوی پله ها دراز می کرد
می گفت مادرم که
 نا ندارم من
برای رفتن از چند پله
دیدم کمرش را تا می کرد

خانه مادرم 
گرچه محقر بود
با قصر شاهانه ای
 برابر بود
خدا می داند چه بویی داشت
انگار از بوی بهشت 
 معطر بود
یکسو نهاده بود چادر گلدارش
جانماز و قرآنش 
سوی دیگر بود
هیچ خانه ای نبود 
به حرمت این خانه
آخر این کلبه ی محقر
خانه ی مادر بود

قربان دستان  نوازشگرت بروم
قربان موهای سفید سرت بروم
بدون تو نفس کشیدنم سخت است
تو را یک روز ندیدنم سخت است

مادرم با خستگی مفرط
وضو گرفت و
 در نماز ایستاد
با همان دستهای پینه بسته اش دیدم
دست به دعا
 به سمت بی نیاز ایستاد
یک یک بچه هایش را 
دعا می کرد
به زیر چادرش خودم دیدم
گریه ای جانسوز و 
بیصدا می کرد
چند سالی گذشت و مادرم
در بستر بیماری بدی افتاد
نکرد فایده هیچ درمانی
آخر از سرم
 چه تاج سری افتاد
دیگر آن خانه
 جای زندگی نشد
وقتی که صدای مهربان
 مادری افتاد
سالها گذشت و 
حیاط خانه را
به جای گل
 خس و خار گرفت
گرد و غباری پر از اندوه
بر سر بام و در و دیوار گرفت
دیگر از آن خانه  
  هیچ نوری
 به آسمان بلند نشد
دیگر  دل هیچ کدام از ما 
به ساعتی 
 در آن خانه بند نشد

اینک مدت مدیدی است که
 عوض شده راه خانه ی مادر
هر موقع که می گیرد
 دلم بهانه ی مادر
پنج شنبه ها فقط
 وقت دیدار است
منم و سنگ قبر 
غریبانه ی مادر
سروده:  علی مومنی مرداد ماه ۱۴٠۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۴ ، ۰۲:۲۶
علی مومنی

من یانارام من یانارام باباما باباما
چوخ آغلارام چوخ آغلارام باباما باباما
یاش توکولر گزلریم نن سوزولر سوزولر
قطره قطره گز آلتونا دوزولر دوزولر
باشوما قاره باغلارام، باباما باباما
چوخ آغلارام چوخ آغلارام باباما باباما
هچ کیم بوجور که من یاندوم، یانماده یانماده
گجه گندوز سرگردان دولانماده،  یانماده
باشوما قاره باغلارام، باباما باباما
اوتلانارام هی یانارام باباما باباما
باشوم توکه بو داغلاردان آغارده آغارده
قیزیل گولوم باغچا لاردا سارالده سارالده
اورگیمه چوخ داغلارام باباما باباما
آی جماعت من یانارام باباما باباما
منیم مونسیم گجه لر غم اولده، غم اولده
بلیم سینده بو قامتیم خم اولده خم اولده
سالده دنیا شرر منیم جانوما جانوما
داق و داشلار آغلار منیم حالوما،  حالوما
اطاقونه هی آچارام باغلارام باغلارام
اوز ازومه دانوشارام آغلارام آغلارام
گجه گندوز من یانارام باباما،  باباما
من آغلارام من آغلارام باباما باباما
بس دیر داها بابا منه آغلاتما،  آغلاتما
نازله بابام تورپاق آلتوندا یاتما، سن یاتما
من آغلارام من آغلارام باباما،  باباما
لای لای چالارام باباما، باباما باباما
من آغلارام من آغلارام باباما باباما
ای روزگار من آغلارام باباما، باباما
هی بیقرار من آغلارام باباما،  باباما
سرمزار،  من آغلارام باباما باباما
ای روزگار من آغلارام باباما، باباما
سروده علی مومنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۲۵
علی مومنی


به سهم خودم این شعر را به تک تک زحمت کشان قافله حضرت زینب(س) تقدیم می کنم

قافله ی زینب اسکندری  ، چه زیبا آمده اید
 راستی صدمه ها خورده اید  ، می دانم  ،  که تا آمده اید
از جان و مالتان که شما وقف نموده اید  ،  ممنونیم
رنج راه کشیده اید  ،  از کجا تا کجا آمده اید
چه  روز و شبها که به عشق امام حسین  ، نخوابیده اید
خدا خیرتان دهد  ،  که با سبز ترین قبا آمده اید
گرما و سوز و  تشنگی و خوابی که نرفته اید
آفرین به غیرتتان  ،  که چنین بی محابا آمده اید
هر قطره اشگی که به چشمان  عاشقان نشانده اید
گویا که از زیارت سقای کربلا آمده اید
امروز  صدای هل من ناصر ینصرنی، شنیده اید
که تک تک به یاری  حضرت سیدالشهدا  آمده اید
چقدر محرم دهمان امسال  قشنگ شده است 
نثار وجودتان هزاران هزار  مرحبا، آمده اید

حس می کنم عطری خوش از آسمان وزیدن گرفته است
باورکنید که با جمعی از فرشته ها آمده اید 
الحق که شعر من لایق وصفتان نمی شود  ،  لیکن
در حد یک سلام است که در این سرا آمده اید

شاعر:  علی مومنی 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۲۰
علی مومنی

تا کنون از نظر شمع نفهمیدم من
سبب سوختن این همه پروانه چه بود؟
علی مومنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۱۷
علی مومنی

گاهی وقتها فکر می کنم خیلی از انسانها در زیر این آسمان لایتناهی خداوند غمهای شکننده عمیقی دارند
که همیشه با خودشان حمل می کنند در حالی که شاید اکثرا هم لبانشان توأمان با لبخند باشد
می خندند تا با خنده های تصنعی بر روی آلام درونیشان سرپوش بگذارند
چرا که بی سبب نمی گویند آنکه می گرید یک درد دارد و آنکه می خندد هزار درد
اینان چون ماهی داخل تنگ شیشه ای، آرام و بیصدا بنظر می رسند و اما یک روز صبح می بینی بی تحرک بر روی آب افتاده و مرده اند
و چه غریبانه است مرگ یک ماهی... در داخل تنگ بلورررررر....
علی مومنی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۶:۳۳
علی مومنی

وای که دلتنگ روز های کودکی ام هنوز
پابرهنه در کوچه های خاکی ام هنوز
انگار که هنوزم همان لوس مادرم
در پیش چشم  کم سوی او،  طفلکی ام هنوز
حساس برای بازی با بچه های محل
دلواپس باران و هوای ابری ام هنوز

در کوچه های خاکی و من که خورده زمین
گریان ز درد زانوی زخمی ام هنوز
یادش بخیر مادر که ناز مرا می کشید
در پای سفره همان کودک اخمی ام هنوز
حال که گفتم مادرم اشگ من روانه شد
انگار به زیر چادر سرش مخفی ام هنوز
امروز من از ازدحام شهر خسته ام دگر
سرخوش ز بوی دیوار کاهگلی ام هنوز

دلتنگ مدرسه،  مشق و مداد و دفترم
دلتنگ قصه حسنک کجایی ام هنوز

گرچه خورده ام گاهی کتک ز معلمان
باور کنید ز دست  بعضی، ناراضی ام هنوز
فصل اردیبهشت و خرداد که می رسد
به یاد امتحانات نهایی ام هنوز
امروز برای مدرسه دلم گرفته است
یاد کتاب و دفاتر کاهی ام هنوز
یاد جعبه های ناز مداد رنگی ام
دلتنگ نقاشی و مداد شمعی ام هنوز
کاشکی که ما، فقط لحظه ای بچه می شدیم
در آرزوی این واژه ی کاشکی ام هنوز
از گوشه چشم من، اشگی چکید و گفت
وای که دلتنگ روزهای کودکی ام هنوز
سروده علی مومنی اردیبهشت ۱۴۰۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۲:۳۹
علی مومنی


💠💠قدیم حامامه💠💠

بو عکس سیزه حتما خیله آشنادور
گزلرییز،  حالتین نن،  پیدا دور
بو عکسی نن گتدی، ال له ییل دالا
اوشاخ اولدوی الان اله بیر یولا
تا گز گرر اورک بیردن توکولر
یاش گلر و کیپریک لردن،  سوزولر
گز یاش اولار قارایازون یاغوشه
دنه دنه گز آلتونا دوزولر
یادیزا گلده،  قدیم او زمان نار
هم قوجا لار،  هم غره لر،  جوان نار
بو حامام نان خاطره لر وار لاره
گچیردیب لر  کنده روزگار لاره
یادیدادور گن چالماموش سویوخدا
یولا دوشردی اودن خوردا خوردا
بابای الیه الینه توتارده
سحر تزدن اوزی نن آپارارده
یادوی دادور تاس و بوقچا الینده
بورک باشوندا ،  غیش لار بیر شال بلینده
یادویدا،  لاستیک دوبنده گیردی
دوبنده لره قیچیا چکردی
گاهی موقع دال لارونه بوکردی
تیتیرردی و سویوخ دان اولردی
شوق قاخ اولارده دوبنده سویوخ دان
چوم اولاردوی قیچ دان و ال آیاخدان
یادیداور دوبنده دگیشمگه
اوغولاماق یا اشتباه گیمگه
بیره شیرره دوبنده گتیررده
گدنده بیر دوبنده نو گیرده
بابای دیرده نو دوبنده گیمه
دوبندیه حامامدا بادا ورمه
بیر وقت اگر دوبندیمیز ایترده
بابام بیلرده بیر قارون سوگرده
دیرده کیم دوبندیه دگیشیب؟
هر کیم آپاروپ ول له داها، گچیپ
هر کس که اوگن حاماما گدرده
رخت کن ده لباس لارونه بوکرده
باغلارده لباسلارونه بوقچویا
ازوقویله قویارده بیر گوشویا
یادیزدادور بو حامامدا قدیم لر
نجور گچده اوشاخلوخدا،  خوش گون نر
الان گچیب، بیر عمرون روزگاره
سن اولدوی او گن نرین بیقراره
اوشاقودوی، جوان اولدوی قوجالدوی
پسین گونه تکین، داقدا سارالدوی
یادیزدادور جوان نوقون گن نره
بو حامامون قارانقولوخ تون نره
یادیزداور حامامون،  حامامچوسه
کندین زحمت چکنه،  او یاخچوسه
گاهی وقت لر که رخت کن ده یاتارده
بیر گز آلته، آداملارا باخارده
لقمه حلال تر اولاردان یوخوده
گجه گندوز زحمت لره چوخوده
رحمت اولسون نار روح لاره شاد اولسون
او دنیادا اولره آباد اولسون
یادیزدادور حامام شلوغ اولارده
بوخار سقفه چن حاماما دولارده...
یادیزدادور،  بیر شامپو سیب ساده
بیر تاس و بوقچا، بیر تریپ ساده
هچ بیریمز ده یوخوده افاده
درست دور که او وقت هشنه یوخوده
عوضینه اورک خوشلوخ چوخوده
الان که هر کس اوز اوچون خان اولوب
اما اورکدن دمه ،  ویران اولوب
قوجالار که بو حامام نان چیخارده
بیر نخ سیگار حتما آلوشدورارده
سیگار توتونه حاماما دولارده
لباس گیرده لر تعریف دمکده
نه قدر خاطره لر قالوب بو لکده
خیله لره بو دنیادان گتده لر
دنیانون دا  زحمتینه چکده لر
اکده لر و بیچده لر و اولده لر
رحمت اولسون نار اولار که اولوب لر
مسافرلر تکین،  کند دن کچوپ لر
رحمت اولسون نار،  با صفا قوجالار
خاطره لره اورگه،  یارالار

گلین دئیم چهارشنبه گون نرین نن
یواش یواش نقل الییم دمین نن
چهارشنبه لر اکثرا توی اولارده
حامام قاپسه،  جمعیت دن دولارده
دیرده لر دوماد گلیپ حاماما
خیله لره چیخارده لار تز، داما
اولار که اولره حامام یانوندا
تز اوتوراردولار بورگه باشوندا
دوماد گدرده حامامون ایچینه
گن دولانارده چاتارده پسینه
دسته دسته ملت چوپه توتارده
سازنده هی بو سازونه چالارده
مجمره لر بیربیره دایانارده
دوماد ننه سه اوزل لیک توتارده
تا که دوماد بو حامامدان چیخارده
کل سسه کنده باشونا آلارده
کیم اولارده او وقت اوده قالارده؟
دوماد گدرده سیدین اوینه
خلق ده دایانارده چینه به چینه
یاده خیر اولسون کندین او توی لاره
جوان نارون اوجا اوجا بوی لاره
هم حامام لار هم او توی لار ییقیشده
سرو صدا لار بو کند لر دن دوشده
غیش اورتاسوندا خلق سویوخ بیلمزده
هچ کیم او وقت گز یاشونه سیلمزده
محبت لر بولاخ تکین جوشارده
آدام لار هی بیربیرینه تاپارده
نه الان که قارداش قارداشا باخمور
اوشاق بویوگه گورور، یردن قاخمور
عزت و احترام لار که داها الوب دور
بابا اولممیش،  مالونه بولوب دور
قدیم لر مهربان نوخ لار چوخوده
هچ کیم اورگینده کینه یوخوده
مهربان نوخ بیربیرینه گورمک دیر
تک قالماقون آخوروسه اولمک دیر
درست دور که آدام آخوره اولور
تک قالماخدان آدام تز تر سوقولور
الان چوخ اولوب دنیادا اولوم لر
دنیا فقط اولوب بولوم بولوم لر
خوش لوخ اولوب سواره بیز پیاده
حتی داها قارداشدا دوشمور یاده
خلقین فقط فکر و ذکره پول دا دور
هی قاچیر و گجه گندوز یول دا دور
گتمک گلمک لر که داها کسیلیپ
تورپاخ اولوب،  قیچ آلتوندا ازیلیپ
او کس بو زندگی قدرینه بیلر
که بیر آغلاموش گز یاشونه سیلر
وگرنه مال گدر،  شیرین جان گدر
کافر گدر، گبر و مسلمان گدر
آداملاردان فقط قالار خاطره
خوبلوخ اولار قبر ایچینده پنجره
پنجره دن قبر ایچینه نور دوشر
ظالم آدام والله گور به گور دوشر

هاردان هارا بو شعریمیز اوزانده
هی ددیگ و هی دیلیمیز دولانده
کاسه صبریمیز، داها جالانده
سحر اولده قوش یووادا اووانده
امیدوارام گنه او ییل لار دونه
نامهربانوخ اوته داها سونه
کوچه کوچه کندیمیزده توی اولا
غم و غوصا داق دالوندا گم اولا
جوان نارون قسمت لره آق اولا
باغچالاروز دونه بوتون باغ اولا
اشیدن نرین جان ناره ساغ اولا
سروده علی مومنی اردیبهشت سال ۱۴۰۴


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۲:۳۷
علی مومنی

برف می‌بارد و کوچه‌ها، رنگ خاطره می‌گیرند. هر دانه، نوای دلتنگی سر می‌دهد، اما نه از جنسِ غم… بلکه از جنسِ یادآوری روزهای شیرین. روزهایی که قلب‌هامان، گرمای آفتابِ امید را در دلِ زمستان حس می‌کرد. برف، تمام روستا را سپیدپوش کرده، درست مثل بوم نقاشیِ کودکی‌هامان. و من، با هر دانه برف، دوباره متولد می‌شوم؛ با کوله‌باری از خاطراتِ دوست‌داشتنی و قلبی که هنوز به آمدن بهار، امیدوار است.”
ع. مومنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۱۳
علی مومنی

ای پـاکتر از زلال آب ، قاسم عزیز

رخشان تر  از گوهر ناب ، قاسم عزیز

ای واژه نامتان ، احلی من العسل

ای از سلاله ی آفتاب ، قاسم عزیز

از داغ تو مانده بر پلک زخمی ام 

حسرت یک لحظه خواب، قاسم عزیز

از پرواز تو ، پرنده اوج گرفته است

در زیر بالتان ، بال عقاب ، قاسم عزیز

خاک تو اینک بوی عشق می دهد 

بوی عطر و  یاس و گلاب، قاسم عزیز

فرشته ها تولدت را جشن گرفته اند

در جوار حضرت ارباب ، قاسم عزیز

من کجا و گفتن شعری در مقامتان

والله که نمی شوم حساب ، قاسم عزیز

  آخر تو  مایه ی فخر  یک وطنی کم نیست

ای پاکتر از زلال آب ، قاسم عزیز

سروده : علی مومنی دی ماه ۱۴۰۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۳ ، ۲۰:۵۶
علی مومنی

نقاب...

کاش می شد که این نقاب را کنار می زدیم
یا  به حریم  دل خویشتن حصار می زدیم
یا رومی روم می شدیم یا زنگی زنگ
یا مسلمان بودیم و یا  زنار می زدیم
یا گرگ بوده تا قاتل بره ها شویم
یا چوپان گرگ زده ای که جار می زدیم
قصاب رفیق ماست و گوسفند بینوا
غافل ز تیغ ، که پس از تیمار می زدیم
با سگ رفیق  و با گرگ مدارا  می کنیم
میش خورده و تهمت به گرگ هار می زدیم
گرگ ها ، شکم گوسفندان دریده اند
به روباه بیچاره ، افسار می زدیم
حاکم دزد ، بالانشین مجالس است
آفتابه دزد بینوا را بسیار می زدیم

حاکم نبوده ایم  همه را حکم می کنیم
قاضی نبوده ایم  ،  همه را دار می زدیم
به قصد کشتن یوسف حیله کرده ایم
  تهمت به گرگ درنده ی هار می زدیم
روزگار زنده ها را سیاه کرده ، لیک
بر خاک مزارشان ، نوحه خوان ، زار می زدیم
یکسو ،خون مظلوم را به شیشه کرده ایم
آن سو دم از حضرت تک سوار می زدیم
خشت را کج نهاده و دیوارمان کج است
طعنه هر روز به کجی دیوار می زدیم
باید که مسلمانی از نو بنا کنیم ، رفیق
سری به خانه ی یک معمار می زدیم

علی مومنی آبان 1403
💠💠💠

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۳ ، ۱۲:۱۶
علی مومنی

وقتی از من می پرسند خوبی؟ نمی گم نه حالم خوب نیست...
میگم خدا را هزار مرتبه شکر عالی ام...اما در واقع از درون منقلبم ، ملتهبم
 اینجوری دیگه مجال نمیدم سئوال بعدی را بپرسند...
 آخه عقیده دارم حس تنهایی مطلق ، بهتر از  حرف زدن با خیلی از آدمهاست
اما وقتی میگم نه زیاد خوب نیستم...حالم تعریفی نداره...
حس ترحم ها ، دلسوزی های الکی ، حرفهای نامربوط و نسنجیده  ، قضاوت ها ، دخالت های بیجا، نظرات مزخرف  پیرامون من و زندگی من شروع می شه...
نمیدونم چقدر  با حرف من موافقید؟
علی مومنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۳ ، ۲۲:۴۲
علی مومنی

و بدترین قسمت داستان زندگی من از آنجا شروع شد که از دست بعضی از آدمها ، به آدمها پناه بردم و بی پناه تر شدم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۳ ، ۲۲:۳۸
علی مومنی

بگذار شبی چون دلت ، آرام بمانم
چون درد شرابی به ته جام بمانم

بگذار به یک جرعه  می مانده به ساغر
فارغ ز غم گردش ایام بمانم

یک شعله بهانست که  پروانه بسوزد
بگذار از این شعله ، سرانجام  بمانم

یک عمر به حرمان تو در سوز و گدازم
مگذار که از وصل تو ناکام بمانم

امشب که خیال تو بسی در سرم افتاد
بگذار که در بسترم آرام بمانم

یک لحظه نشستم سر بام تو ولیکن
بگذار دمی بر لب این بام بمانم

آیا شود این بار که در شوق خیالت
ای ماه فریبای گل اندام بمانم ؟

انگشت نمای همه عالم شده مجنون
می خواهم از این عشق تو گمنام بمانم

ای بیخبر از ناله شبهای فراقم
بگذار دمی فارغ از آلام بمانم

این شام سیه ، بر سر من پرده کشیده
تا بیخبر از  زلف سیه فام بمانم

گویند به بد نامی تو هیچ نیرزد
گفتم بگذارید که بدنام بمانم

فرجام دل سوخته از عشق تباهی است
بگذار در این فلسفه، خیام بمانم

سروده :علی مومنی
آبان ماه ۱۴۰۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۳ ، ۱۲:۰۶
علی مومنی

طبیب ، وقتی برای من زار تلف نکن 

 درد های من با تو مداوا نمی شود

 درد در عمق دلم رسوب کرده است 

این درد به هیچ مرهمی دوا نمی شود

 علی مومنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۰۳ ، ۱۰:۰۲
علی مومنی

از اول کشت و کار مراقب مزرعه بود
در سرما و گرما ، میان آب ، باد ، طوفان
و چه قدر وظیفه اش را خوب انجام داده بود
با هیچ پرنده ای هم رفاقت نکرده بود
و با هیچ کلاغی هم طرح دوستی نریخته بود
وفادار بود به مزرعه دار پیر
اما قصه اش روزی به انتها رسید که مزرعه دار با خودش گفت:
فردا دیگر وقت درو شده...
به همین خاطر با گستاخی تمام پائینش آورد و با یک شعله آنرا به آتش کشید
اینک دیگر هیچ نشانی نمانده بود جز تلی از خاکستر
از آن مترسک مزرعه...
و این قصه ادامه دارد و قصه ی خیلی از آدمهاست
ع.مومنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۰۶:۲۰
علی مومنی

من فدای بارگاه حضرت معصومه ام
آرزومند نگاه حضرت معصومه ام
دست من می گیرد امشب ، مثل آهویی غریب
تا گدای روسیاه حضرت معصومه ام
علی مومنی
 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۰۱:۳۵
علی مومنی

با سلام و ادب...

استفاده از اشعار و سروده های حقیر در هر زمینه ، و بدون ذکر منبع دارای اشکال شرعی می باشد .

لطفا از خواندن این مطلب هیچ رنجشی به دلتان راه ندهید...

سپاسگذارم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۳۸
علی مومنی