روزهای کودکی
وای که دلتنگ روز های کودکی ام هنوز
پابرهنه در کوچه های خاکی ام هنوز
انگار که هنوزم همان لوس مادرم
در پیش چشم کم سوی او، طفلکی ام هنوز
حساس برای بازی با بچه های محل
دلواپس باران و هوای ابری ام هنوز
در کوچه های خاکی و من که خورده زمین
گریان ز درد زانوی زخمی ام هنوز
یادش بخیر مادر که ناز مرا می کشید
در پای سفره همان کودک اخمی ام هنوز
حال که گفتم مادرم اشگ من روانه شد
انگار به زیر چادر سرش مخفی ام هنوز
امروز من از ازدحام شهر خسته ام دگر
سرخوش ز بوی دیوار کاهگلی ام هنوز
دلتنگ مدرسه، مشق و مداد و دفترم
دلتنگ قصه حسنک کجایی ام هنوز
گرچه خورده ام گاهی کتک ز معلمان
باور کنید ز دست بعضی، ناراضی ام هنوز
فصل اردیبهشت و خرداد که می رسد
به یاد امتحانات نهایی ام هنوز
امروز برای مدرسه دلم گرفته است
یاد کتاب و دفاتر کاهی ام هنوز
یاد جعبه های ناز مداد رنگی ام
دلتنگ نقاشی و مداد شمعی ام هنوز
کاشکی که ما، فقط لحظه ای بچه می شدیم
در آرزوی این واژه ی کاشکی ام هنوز
از گوشه چشم من، اشگی چکید و گفت
وای که دلتنگ روزهای کودکی ام هنوز
سروده علی مومنی اردیبهشت ۱۴۰۴