شاعر و ترانه سرا

:اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای(دهستان ساحلی اسکندری)

شاعر و ترانه سرا

:اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای(دهستان ساحلی اسکندری)

شاعر  و  ترانه سرا

از اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای ( دهستان ساحلی اسکندری )

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۲ اسفند ۰۱، ۲۱:۵۲ - رامین خادمی زهکلوت
    سلام
نویسندگان

به مناسبت اربعین حسینی 1403

جمعه, ۹ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۲۹ ق.ظ

زینبم ، خواهر گریان ، به دادم برسید
خواهر شاه شهیدان ، به دادم برسید
شمر دون از ته گودال برون آمده است
دست او ماه درخشان ، به دادم برسید
چقدر نیزه و شمشیر فرو می بارد
بر سر پیکر بی جان ، به دادم برسید
نکند سینه ی مجروح لگد مال شده
زیر این سم ستوران ، به دادم برسید
وای بر اهل حرم ، وقت اسارت شده است
وای از شیهه اسبان ، به دادم برسید
این طرف شعله ی آتش ، حرمم سوزانده
آن طرف خار مغیلان ، به دادم برسید
معجرم از سرم افتاد ، خدایا سببی
طفلکم گشته هراسان ، به دادم برسید
پشت آن خیمه ، عدو در پی سر می گردد
سر شش ماهه عطشان ، به دادم برسید
نگذارید سری له شده بر نیزه شود
جلو چشم یتیمان ، به دادم برسید
این طرف حرمله است ، آن طرف زجر لعین
مانده ام این وسط حیران ، به دادم برسید
پای من از غل و زنجیر به تنگ آمده است
وای از این گردش دوران ، به دادم برسید
چه قدر پشت سر نیزه معطل ماندم
که ببوسم سر سلطان ، به دادم برسید
شده ام قافله سالار ، غمم بسیار است
آمدم راه فراوان ، به دادم برسید
پای من آبله کرده ست خدا می داند
وای از این خار مغیلان ، به دادم برسید
طفلکی از سر یک ناقه زمین افتاده
با تن زخمی ، هراسان ، به دادم برسید
شمر و خولی و سنان ، حرمله و زجر همه
در پی اش رفته شتابان  ، به دادم برسید
پشت یک بوته ز فریاد سنان می لرزد
وای از دست شتربان ، به دادم برسید
من از این شام و از این کوفه شکایت دارم
خسته از این همه عصیان ، به دادم برسید
بسکه خاکستر از آن بام سرم ریخته اند
سوخته معجرم این سان   ، به دادم برسید
دختری را به خرابات مکانش ندهید
نگذارید به حرمان ، به دادم برسید
طبقی را جلوی طفل پریشان نبرید
عوض دادن یک نان ، به دادم برسید
نگذارید سری را ، به بر طفلی خرد
نگذارید ،  سر ، این گونه به دامان ، به دادم برسید
بخدا طفل من از داغ پدر می میرد
می شود شام غریبان، به دادم برسید
چند روزی است طعامم ، شده خونابه چشم
کی شود عمر به پایان ، به دادم برسید
چه شده ؟ ولوله افتاده در این ویرانه
سر باباست به دامان ، به دادم برسید
بوریا نیست که تا پیکر دختر پیچم
مثل آن شاه شهیدان ، به دادم برسید
یک نفر نیست در این شهر به دادم برسد
لااقل دشت و بیابان ، به دادم برسید
زینبم ، خواهر گریان ، به دادم برسید
خواهر شاه شهیدان ، به دادم برسید
سروده : علی مومنی 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۶/۰۹
علی مومنی

نظرات  (۱)

۰۹ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۳۰ جواهری عتیق

برای دیدن گردنبند فیروزه به سایت ما سر بزنید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی