یاغوش یاقده غار اوستونه
بارماخ دگده تار اوستونه
دولانده سس ، کوچه لره
یار گلده دیوار استونه
راستی کدام باد لعنتی پائیز ، ترنم صدای مهربانت را خاموش کرد
و کدامین دستهای نامرد ، شکوفه های سرخ لبخندت را پژمرد و به خاکستر مبدل نمود؟
آوخ که دیگر هیچ بلبل شوریده ای در گلستان یغما زده پائیزی ات نغمه سرائی نخواهد کرد و هیچ بهاری هیچ گل سرخی را به شاخسار وجودت هدیه نخواهد داد.
دریغا که دیگر در این گلستان خزان زده ، نه بنفشه های بهاری خواهد رست و نه گلهای سرخ پائیزی...
و این بدترین درد است...
سروده علی مومنی در وداع غریبانه پرستوی مهاجر مرحوم چنگیز حیدری
میان برکه ای روشن ، شبا هنگام، تماشای تن عریان ماه هم ، عالمی دارد
و آنسو ، رقص برگ یک درختی با نسیم شب ، و یا عطر غریب یک گیاه هم ، عالمی دارد
و باری زندگی سرشار از عشق است و تنها در سکوت شب
کنار شعله های نرم هیزم ، مستی چشم سیاه هم ، عالمی دارد
و در تاریکی شب ، همزمان با ناله مرغان شب بیدار
صدای خش خش برگ درختان با نسیم یک پگاه هم ، عالمی دارد
و گاهی در سکوت شب ، سکوتی بس خیال انگیز
وداعی عاشقانه، زیر نور قرص ماه هم ، عالمی دارد
و دیدم در شب دیوانگی ، در اوج دل کندن
و داع ، با بوسه ای آغشته با سوز و گناه هم ، عالمی دارد
نمی دانم چه می گویم ، اگر آشفته می گویم
سخن گفتن چنین آشفته اما دلبخواه هم ، عالمی دارد
علی مومنی