شاعر و ترانه سرا

:اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای(دهستان ساحلی اسکندری)

شاعر و ترانه سرا

:اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای(دهستان ساحلی اسکندری)

شاعر  و  ترانه سرا

از اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای ( دهستان ساحلی اسکندری )

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۲ اسفند ۰۱، ۲۱:۵۲ - رامین خادمی زهکلوت
    سلام
نویسندگان

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

از اول کشت و کار مراقب مزرعه بود
در سرما و گرما ، میان آب ، باد ، طوفان
و چه قدر وظیفه اش را خوب انجام داده بود
با هیچ پرنده ای هم رفاقت نکرده بود
و با هیچ کلاغی هم طرح دوستی نریخته بود
وفادار بود به مزرعه دار پیر
اما قصه اش روزی به انتها رسید که مزرعه دار با خودش گفت:
فردا دیگر وقت درو شده...
به همین خاطر با گستاخی تمام پائینش آورد و با یک شعله آنرا به آتش کشید
اینک دیگر هیچ نشانی نمانده بود جز تلی از خاکستر
از آن مترسک مزرعه...
و این قصه ادامه دارد و قصه ی خیلی از آدمهاست 
ع.مومنی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۰۹
علی مومنی

شبا که همه میخوابن ، من با یه اسب خیالی ، می زنم به دل جاده
از قفس رها می شم من ، خیلی راحت ، خیلی ساده
تن و می سپارم به جاده ، دستاما به یال اسبم
سرما آروم میذارم ، روی هر دو بال اسبم
میرم اون شهر و دیاری کادماش نقاب ندارن
تو دلای صاف و ساده ، اصلا اضطراب ندارن   
هر کی خواست با من بمونه توی این شهر خیالی
خودشا یه لحظه باید ، بزنه به بی خیالی

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۰۴:۳۲
علی مومنی

زینبم ، خواهر گریان ، به دادم برسید
خواهر شاه شهیدان ، به دادم برسید
شمر دون از ته گودال برون آمده است
دست او ماه درخشان ، به دادم برسید
چقدر نیزه و شمشیر فرو می بارد
بر سر پیکر بی جان ، به دادم برسید
نکند سینه ی مجروح لگد مال شده
زیر این سم ستوران ، به دادم برسید
وای بر اهل حرم ، وقت اسارت شده است
وای از شیهه اسبان ، به دادم برسید
این طرف شعله ی آتش ، حرمم سوزانده
آن طرف خار مغیلان ، به دادم برسید
معجرم از سرم افتاد ، خدایا سببی
طفلکم گشته هراسان ، به دادم برسید
پشت آن خیمه ، عدو در پی سر می گردد
سر شش ماهه عطشان ، به دادم برسید
نگذارید سری له شده بر نیزه شود
جلو چشم یتیمان ، به دادم برسید
این طرف حرمله است ، آن طرف زجر لعین
مانده ام این وسط حیران ، به دادم برسید
پای من از غل و زنجیر به تنگ آمده است
وای از این گردش دوران ، به دادم برسید
چه قدر پشت سر نیزه معطل ماندم
که ببوسم سر سلطان ، به دادم برسید
شده ام قافله سالار ، غمم بسیار است
آمدم راه فراوان ، به دادم برسید
پای من آبله کرده ست خدا می داند
وای از این خار مغیلان ، به دادم برسید
طفلکی از سر یک ناقه زمین افتاده
با تن زخمی ، هراسان ، به دادم برسید
شمر و خولی و سنان ، حرمله و زجر همه
در پی اش رفته شتابان  ، به دادم برسید
پشت یک بوته ز فریاد سنان می لرزد
وای از دست شتربان ، به دادم برسید
من از این شام و از این کوفه شکایت دارم
خسته از این همه عصیان ، به دادم برسید
بسکه خاکستر از آن بام سرم ریخته اند
سوخته معجرم این سان   ، به دادم برسید
دختری را به خرابات مکانش ندهید
نگذارید به حرمان ، به دادم برسید
طبقی را جلوی طفل پریشان نبرید
عوض دادن یک نان ، به دادم برسید
نگذارید سری را ، به بر طفلی خرد
نگذارید ،  سر ، این گونه به دامان ، به دادم برسید
بخدا طفل من از داغ پدر می میرد
می شود شام غریبان، به دادم برسید
چند روزی است طعامم ، شده خونابه چشم
کی شود عمر به پایان ، به دادم برسید
چه شده ؟ ولوله افتاده در این ویرانه
سر باباست به دامان ، به دادم برسید
بوریا نیست که تا پیکر دختر پیچم
مثل آن شاه شهیدان ، به دادم برسید
یک نفر نیست در این شهر به دادم برسد
لااقل دشت و بیابان ، به دادم برسید
زینبم ، خواهر گریان ، به دادم برسید
خواهر شاه شهیدان ، به دادم برسید
سروده : علی مومنی 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۰۴:۲۹
علی مومنی