شبا که همه میخوابن ، من با یه اسب خیالی ، می زنم به دل جاده
از قفس رها می شم من ، خیلی راحت ، خیلی ساده
تن و می سپارم به جاده ، دستاما به یال اسبم
سرما آروم میذارم ، روی هر دو بال اسبم
میرم اون شهر و دیاری کادماش نقاب ندارن
تو دلای صاف و ساده ، اصلا اضطراب ندارن
هر کی خواست با من بمونه توی این شهر خیالی
خودشا یه لحظه باید ، بزنه به بی خیالی


