شاعر و ترانه سرا

:اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای(دهستان ساحلی اسکندری)

شاعر و ترانه سرا

:اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای(دهستان ساحلی اسکندری)

شاعر  و  ترانه سرا

از اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای ( دهستان ساحلی اسکندری )

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۶/۱۳
    ...
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۲ اسفند ۰۱، ۲۱:۵۲ - رامین خادمی زهکلوت
    سلام
نویسندگان

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

ای دلت شکسته ترین دل ، کجایی بیا
مردم از این همه فراق و جدایی بیا
به بهای عمر می خرم غم نگاهت  را
تو فقط  ضامن آبروی مایی بیا
دلم به اندازه غروب شهر گرفته ست
ای دل غمین تر از غروب  جدایی بیا
ما نیز هزار نامه نوشته ایم برای تو ، 
چو مسلم در بلاد کوفه تنهایی بیا
هر چه کردم که دلم صاف شود نشد آقا
بیخیال من ،  تو که تاج سر مایی بیا
اگرچه ورد زبانم ندای یا مهدی است
معترفم شدم ، آدم ریایی ، بیا
من که با سنگ گنه شکسته ام دل تو
باز محرم ببخش مرا ، به عطایی ، بیا
علی مومنی اسکندری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۲ ، ۱۵:۰۲
علی مومنی

کمی تا قسمتی ابری
لطفا به قبای کسی بر نخورد...


مانده ام من در عجب دلهایمان چون صاف نیست
گویمت شعری اگر بد ذات این اطراف نیست
صحبت از گیسوی مشگین ، چشم شهلا ، قد سرو
گشته بی معنا و جز توصیف بند ناف نیست
صبحگاهان عاشقند و ظهر در پیوند و شب
هر چه از معشوقه می گویند جز یک لاف نیست
با لبش ذکر خدا و در دلش ذکری دگر
من چه دانم دل که چون ، یک شیشه شفاف نیست
حاجیان هر ساله مشغول طواف کعبه اند
پول بیصاحب به جیب اجنبی، انصاف نیست
هر که سر در لاک خود ،با خویش نجوا می کند
در صدای کودکانه ، عمو زنجیر باف نیست
واعظان در پای منبر ، وعظ می گویند و لیک
هیچ کس در پای منبر ، یا در آن اطراف نیست
بر سر منبر، سخنها می رود از روسری
سر جهنم ، پوششی حتی به روی ن...ا...ف نیست
تکه تکه ، پاره پاره ، گشته اند شلوارها
گوئیا قحطی شده ،اینجا دگر الیاف نیست
عاقدان در صبح عقد و شام در ورد طلاق
این سکانس حتی به فیلم سرژ و مخملباف نیست
دکترا دارد طرف ، یک روز هم در مدرسه
رنگ نیمکت را ندیده ، این که دیگر لاف نیست
منتهی مطلب شده آقا رئیس شعبه ای
وه  چه گویم ،  در حد شاگرد جاجیم باف نیست
گوشه ای دیگر جوانی گشته از هر دیده کور
پشت کنکور ادب ،خوابیده چون، حراف نیست
آن یکی آورده با خود از دل تاریخ صد
یا هزاران سهمیه ، گوید که این اجحاف نیست
دختران حوری از درد نداری مانده اند
چون جهاز از ترکیه ، مانند قالیباف نیست
سفره ی مردم تهی از نان و مانده خون دل
کلب آقا زادگان را جز کباب ، انصاف نیست
راستی که جنگل مولاست این دنیای دون
چون مسلمانی، بجز در پشت کوه قاف نیست
ما که علافیم و هر دم می سرائیم یک غزل
خوش به حال آنکه در این مملکت علاف نیست
ع .مومنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۲ ، ۱۵:۰۰
علی مومنی

چه سخت و عجیب است روزهای جدایی.
جدا که می شوی 
از عشق!
از دوست!
از خاطرات شیرین...
به هر شکل ممکن؛
 دلت جوری می گیرد و سوزش عمیقی چون خلیدن یک خار قلبت را می سوزاند...
و چه درد مزمنی است این جدایی
 وتا مدتها نگاهت خیره می ماند به جاهایی که دیگر نیست...
خانه ها ، مغازه ها، اطراف و اکناف...
و هر جا که بنگری ...که دیگر نیست
لحظات فراموش نشدنی می گذرند ...
دم به دم ...
لحظه به لحظه...
بدون آنکه بفهمم ...
بدون آنکه بفهمی...
و بدان گاهی باران نابهنگام می بارد ...
در آخرین دقائق...
 و گاهی چمدانها بسته می شوند 
بی خداحافظی
  با به خدا سپردنهای خشک و خالی...
علی مومنی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۰۲ ، ۱۰:۰۵
علی مومنی