جایی زگوشه دلم درد می کند
انگار همانجاست که تو پا گذاشته ای
علی مومنی
جایی زگوشه دلم درد می کند
انگار همانجاست که تو پا گذاشته ای
علی مومنی
عاشقی
بلبلی از هجر گل ، نالید و گفت
تا به کی یارب، بسوزم از فراق
آنطرف تر ، غنچه ی سرخ گلی
تا شنید این شکوه را ، با اشتیاق
همچو دلبر ، غنچه لب ، باز کرد
نعره زد مستانه ، بلبل ، از فراق
بلبل شوریده حال بی نوا
پر گشود و بال زد ، با درد و داغ
شادمان ، بر شاخه ی آن گل نشست
ای دریغا ، از قضای اتفاق
سینه اش را ، خار جانسوزی درید
ناله ای سر داد ، اندر گوشه باغ
خون بلبل ، غنچه را رنگین نمود
وز دلش خون می جهید از انشقاق
گفت آن خار سیه دل ، این سخن
عاشقی را درد باید ، زین سیاق
سروده علی مومنی اردیبهشت ماه ۱۴۰۲