عمری گذشت و...
دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۳۴ ب.ظ
عمری گذشت و...
عمری گذشت و من و تو پیر تر شدیم
با یک نسیم خاک ، زیر و زبر شدیم
از آن جمال حسن که داشتیم چیزی نماند
قامت خمیده چون کمان ، از کمر شدیم
آئینه ی دل ، به سنگ جفا ، زود شکست
از بس به سینه،به حوادث، سپر شدیم
گفتیم شبی ، تا سحرگه ، عشقبازی کنیم
درخواب غنوده و رنگ سحر شدیم
تا که کوک شود سیم دل، شکست ساز ما
پیری رسید دریغا و کور وکر شدیم
ساقی پیاله داد تا رفع عطش کنیم
جامی زدیم و تازه تشنه تر شدیم
هنر نبود فقط ترک عاشقی کنیم
عجب مدار اگر، اینگونه بی هنر شدیم
از: علی مومنی خرداد ماه ۱۴۰۲
۰۲/۰۳/۱۵